درگیری کار من و پروژه ها تمومی نداره... این دفعه حداقل حُسنش اینه که حواسم رو از انتظار لحظه به لحظه پرت می کنه.
عزیز دلم ، بهم قول بده که واسه من خواهرزاده خوبی باشی و موقع تحویل پروژه و کار، به من کمک کنی...کمک نمیکنی، خداقل اذیت هم نکن!
سارا کوچولو، خاله اش، لیلی رو خیلی اذیت می کنه! شیطنت می کنه و تا میبینه لیلی بند و بساطش رو ولو کرده، شروع می کنه به غلت زدن رو شیت ها و وسایل خاله جونش... تو که از این شیطنت ها نمیکنی!!!
هر پند از الان میتونم حدس بزنم حسابی آتیش می سوزونی... حسابی داری مامان جونت رو اذیت می کنی...تو فسقلی ِ نخودچی، دمار از روزگار مامانت در آورودی...
من که عاشقتم کوچولوی دوست داشتنی... برات می میرم.... ولی حواست باشه ها... من دارم، ندارم یه خواهر دارم تو دنیا! اگه بخوای این خواهر جون ِ کم طاقت من رو زیاد اذیت کنی، وقتی به دنیا اومدی سر و کارت با منه هاااا!خودت هم میدونی خاله جون وقتی عصبانی بشه، چقدر خطرناک و خشن میشه! از الان سنگ هام بات وا بکنم... بعدا لوس نشی...نگی خاله ام که قربون صدقه ام می رفت، حالا چرا انقدر بداخلاقه! آخه میدونی که عزیز دل خاله... جنگ اول به از صلح آخر...!
راستی یه چیز دیگه... خاله جونت فقط موقع تحویل کار وپروژه خیلی بد اخلاق میشه...
واسه همین ِ که این پست یه مقدار حال و هوای خشن آلود داره...
قربونت برم جیگرم! خب آخه تو هنوز خیلی نیستی (!) اینه که منم غرغر هام رو به تو میگم و به قولی به تو گیر دادم!
از تو مظلوم تر گیر نیاوردم...! ( الان کمی تا مقداری دچار عذاب وجدان گشتیم...)
بهتره این پست ادامه پیدا نکنه، چون فکر کنم روند رفت و برگشتی عشقولانه من به تو و خشونت های خفته و غرغرهام، تو رو از الان دچار سردرگمی کنه... اینه که جهت خالی نبودن عریضه چند تا عکس از دوران بچگی مامان و خاله رو میذارم ، زحمت رو کم می کنم!
من و مامانت در عنفوان کودکی! |
قربونت بشم من! عزیز دل خاله! خوشگل ِ من! ( رو سفیدم کنی ها! نکنه زشت بشی ، آبرومون رو ببری! مامان به اون خوشگلی داری!)
پری خانم خوشگل ِ مامانی |
خواهر بزرگتر ِ شاکی ، خواهر کوچیکتر ِ مریض احوال 4 ماهه. |