Lilypie Pregnancy tickers

Wednesday, November 3, 2010

روزی با اکثریت مطلق!

روز اول آبان هلک و هولوک، رفتم پیش پریسا... روز موعود فرا رسیده بود! روز سونوگرافی و تعیین جنسیت!
از سونوگرافی های دور و نزدیک اطرافیان کلافه شده بودیم... تلورانس حدس و گمان بین دختر یا پسر بودن لحظه به لحظه بیشتر می شد... تا یکی دو هبته پیش، حداقل 2 روز سر حرف و حدسم  می ایستادم . ولی از دو سه روز قبل سونوگرافی، یه چیزی ته دلم وول می خورد و مدام نظرات کارشناسانه می دادم و فاز به فاز می شدم! یه دقیقه می گفتم صد در صد دختره، یک دقیقه بعدش می گفتم صد در صد پسره...
دیگه جمعه و شنبه کفرم از دست خودم بالا اومده بود!!! جالب این بود که پریسا . آقای "ام ام" به اندازه من هیجان نداشتند و متزلزل بودن حدسیات من رو درک نمی کردن!!!
من طاقتم طاق شده بود و به هر زور و زحمتی بود، خودم رو رسوندم به خواهر عزیز و با قیافه مظلومانه، کمی هم حق  به جانب گفتم: "منم می یام... منم بیام؟...بیام؟... می یــــام!"
خلاصه که .... رفتیم و لحظه موعود فرا رسید و آقای دکتر با طمأنینه و آرامش ، گفتند: بلــــه... دختره....
هـــــــــــــــورا!!! دختره!!!
تلورانس احساسی  من در آخرین تغییر فاز درست عمل کرده بود ! حالا من و پریسا و کوچولو در اکثریت مطلق بودیم!!!

یک لبخند احمقانه ناخواسته رو صورتم نشسته بود. آنقدر از فرط حدسیات ام کیفور بودم، که منشی آقای دکترمعینی از دیدن چهره بلاهت بار من ، با اون لبخند 6 در 8، تعجب کرده بود... و زیر چشمی منو نیگا می کرد...
خودم رو جمع و جور کردم...
کوچولوی ما.... دخترک فکور ما، موقع سونوگرافی دست کوجولوش رو گذاشته بود روی چونه اش... انگار داشت فلسفه مارکس و هگل و کانت و دکارت می خوند... یا در فلسفه اشراق تعمق می کرد...
باقی قضایا و باقی احساسات بماند...

اکثریت قریب به اتفاق اطرافیان ، سونوگرافی از راه دورشون غلط از آب در اومده بود. کوچولوی ما دخترکی است عزیز و دوست داشتنی!
که البته اگر پسر هم می بود، اگرچه اکثریت ما رو دچار تزلزل می کرد، ولی باز هم عزیز بود و دوست داشتنی!!!

روزی بود اول آبان... پائیزی است این پائیز، و سالی عجیب خوشایند و مسرت بخش سال 1389

No comments:

Post a Comment

برای ما بنویس! اینجا...